۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

147

مامان پرسید چرا ظرف غذات رو نیاوردی؟
گفتم اینا هول دادن، از مترو که پیاده شدم دیدم فقط دسته‌ی زمبیلم تو دستمه.‌‏ بعدم دیگه قطار رفته بود.‌‏
داداشه می‌گه پس فک کردین چرا روزای اول خدمت من هفته‌ای سه روز امام حسین افتاده بودم؟ هر بار سوار مترو می‌شدم نصف مهره‌منگوله‌ها و ستاره‌های لباسم کنده می‌شد، می‌رفتم دوباره بخرم.‏

هیچ نظری موجود نیست: