مامان پرسید چرا ظرف غذات رو نیاوردی؟
گفتم اینا هول دادن، از مترو که پیاده شدم دیدم فقط دستهی زمبیلم تو دستمه. بعدم دیگه قطار رفته بود.
داداشه میگه پس فک کردین چرا روزای اول خدمت من هفتهای سه روز امام حسین افتاده بودم؟ هر بار سوار مترو میشدم نصف مهرهمنگولهها و ستارههای لباسم کنده میشد، میرفتم دوباره بخرم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر