۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۷, چهارشنبه

148

کاغذ گیرکرده بود تو پرینتر،‏
اینم با پنجول و انبردست و پیچ گوشتی افتاده بود توش، هر کار می‌کرد درنمی‌اومد.‏
من موچینم رو برداشتم یه جوری که فقط نوکش معلوم باشه، آماده بودم هر وقت گف فلان، پنس صداش کنم.‏
بعد می‌گه این موچینت رو یه دقه می‌دی!‌‏

دریده شدن پیرمردا به خدا! کی زمان ِ ما اینجوری بود؟ موچین چه می‌دونسن چیه؟
 

۶ نظر:

ناشناس گفت...

نمی دونم می دونی یا نه اصلن مهمه برات یا هرچی ولی خیلی ردیفی همین فرمونو بری از پل صراطم ردی

ناشناس گفت...

نمی دونم می دونی یا نه اصلن مهمه برات یا هرچی ولی خیلی ردیفی همین فرمونو بری از پل صراطم ردی

Afra گفت...

آقا مگه می‌شه نظر شما مهم نباشه؟ ارادت خاص دارم به بلاگتون

پری گل گفت...

پیرمرد من خوبه
دو ماهه آرایشگاه نرفتم
بهم میگه گلم امروز خوشگل تر شده
فرداش میرم صورت صفا میدم
دوباره بهم میگه گلم امروز خوشگل تر شده
هربارم بهش میگم ینی از نظر شما چه فرقی کردم
همیشه هم میگه نمی دونم

ناشناس گفت...

بازگشت شما رو خیر مقدم !

Mute Vision گفت...

بالایی منم ها .