کاغذ گیرکرده بود تو پرینتر،
اینم با پنجول و انبردست و پیچ گوشتی افتاده بود توش، هر کار میکرد درنمیاومد.
من موچینم رو برداشتم یه جوری که فقط نوکش معلوم باشه، آماده بودم هر وقت گف فلان، پنس صداش کنم.
بعد میگه این موچینت رو یه دقه میدی!
دریده شدن پیرمردا به خدا! کی زمان ِ ما اینجوری بود؟ موچین چه میدونسن چیه؟
۶ نظر:
نمی دونم می دونی یا نه اصلن مهمه برات یا هرچی ولی خیلی ردیفی همین فرمونو بری از پل صراطم ردی
نمی دونم می دونی یا نه اصلن مهمه برات یا هرچی ولی خیلی ردیفی همین فرمونو بری از پل صراطم ردی
آقا مگه میشه نظر شما مهم نباشه؟ ارادت خاص دارم به بلاگتون
پیرمرد من خوبه
دو ماهه آرایشگاه نرفتم
بهم میگه گلم امروز خوشگل تر شده
فرداش میرم صورت صفا میدم
دوباره بهم میگه گلم امروز خوشگل تر شده
هربارم بهش میگم ینی از نظر شما چه فرقی کردم
همیشه هم میگه نمی دونم
بازگشت شما رو خیر مقدم !
بالایی منم ها .
ارسال یک نظر