۱۳۹۱ مرداد ۱۹, پنجشنبه

161

ما یه بار بین ِ راه نگه داشته بودیم غذا بخوریم، یه خانواده‌ دیگه‌م اون ور نشسته بودن.‏
یه بچه داشتن، به زور اگه سه سالش بود،‏
بعد باباهه راه افتاده بود دنبال ِ این هی صداش می‌زد: آقا سید محمد صادق بیا.‏
مام با این کهولت ِ سن به زور اگه هوی صدامون کنن :|‏

160

از هر کی [هر چقد هم خفن] که فک می‌کنه جواب ِ همه سوالا رو پیدا کرده، عنم می‌گیره. ‏
کیری. انقد با اطمینان حرف می‌زنه انگا جبرئیله.‏

159

من دیگه از خر ِ شیطون اومدم پایین‏
و مدت‌هاست خر ِ شیطون رفته رو من.‏

158

یه چیزیم که آدما رو به سرعت از چشمم می‌ندازه، ‏
فیگور گرفتنشون حین ِ سیگار کشیدنه.‏

157

این دو تا کس‌خل صد سالشونم بود اون موقع، ‏
می‌رفتن جلو بخاری می‌چرخیدن دور ِ خودشون،‏
می‌گفتن دارای ِ دو جوجه گردان... ‏