۱۳۹۰ فروردین ۵, جمعه

137

یه رفیق دارم خیلی توپه.
شیش ماهی یه بار زنگ می‌زنه، بدون کس‌ تفت دادن و اینا می‌پرسه فلان چیز چطوریه؟
بعد می‌ره تا شیش ماه بعد که باز کارش یه جایی گیر کنه.
فکر هم نمی‌کنه که برای حفظ رابطه باید هی «میلاد حضرت معصومه و روز دختر» و «عید سعید باستانی» و «روز سپندارمذگان(؟!)» رو تبریک بگه...

۱۳۹۰ فروردین ۴, پنجشنبه

136

رمزعابربانکم رو عوض کرده بودم یادم نبود چیه.
بعد هی می‌رفتم اِی‌تی‌ام‌های مختلف سه بار رمزهای مختلف وارد می‌کردم تا کارتم رو می‌خورد. بعد می‌رفتم کارت ملیم رو نشون می‌دادم کارتم رو پس می‌گرفتم می‌رفتم اِی‌تی‌ام بعدی.
هر چی عدد مهم تو زندگیم بود و جایگشت‌هاش تموم شد این رمزه پیدا نشد. بعد رفتم درخواست دادم رمزش رو عوض کنن. گفت سه روز دیگه بیا کارتت رو بگیر.
حالا بعد از سه ماه برم بگم آقا من کلّن قضه یادم رفته بود الان کارت من کجاس، خیلی ضایع‌اس؟

۱۳۸۹ اسفند ۱۵, یکشنبه

135

- من نمی‌فهمم. این که شوهر داره! دوس‌پسر هم داره. خیلی هم دوستشون داره. حتا لزبین هم هست. تو نگران چی هستی؟
+ نگران این که تو رو هم دوس داشته باشه...

این گلابی‌ه هم منما! نگفته بودم؟



۱۳۸۹ اسفند ۱۴, شنبه

134

دو سه روز مامان نبود، مام که نیسسیم خونه، قرار شد بابا غذا بپزه.
برا این که جا بیفته، قیمه دُرُس کرده تو زودپز! با گوش‌کوبیده مو نمی‌زنه.
برنج رو هم توی مایتابه به قطر سه سانت دُرُس کرده که ته‌دیگش زیاد شه. یَک چیز شفته‌ی داغونی شده نمی‌شه لب زد.
داداشه می‌گه شانس آوردیم برا این که برنج خوب دم بکشه، تو قوری دم نکرد.